دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 26 روز سن داره

خاطرات دانیال زید مرادی

3.5 ماهگی

  سلام پسر خوشگلم .... سلام عزیز جونم  ..... و سلام به همه دوستان و بازدید کننده های عزیز وبلاگ ما پسرم امروز بالاخره یه غلت کوچیک خوردی ..... کلی ذوق کردم مامانی ..... چقدر  روزامون سریع داره میگذره و هر روز یه چیز جدید داری برام . صبح به صبح که پا میشیم بهت میگم ببعی میگه بع بع دنبه داری نه نه نمیدونم متوجه میشی یا نه ولی اینقدر ذوق میکنی و میخندی و پشت حرف من میگی آ آ آ بو بو بو ... و با این کارمون یه روز خوب و پر انرژی شروع میکنیم و من به خودم میبالم که پسری به این باهوشی دارم .... همه میگن شما زود زبون باز میکنی ایشاله یه چیز دیگه ... روزی تقریبا 1 ساعت میزارمت تو تختت و با نگاه کردن به اسباب بازیهات...
31 تير 1392

واکسن 2 ماهگی

٩٢/٣/١٦ روز پنجشنبه ساعت 11:30 صبح امروز منو بابایی بردیمت برای واکسن 2 ماهگیت .  الهی بمیرم برات که اینقدر درد کشیدیو جیغ زدی . وقتی آوردیمت خونه  مامانی از درد اینقدر جیغ میزدی که کبود میشدی و نفست میرفت . ( منم نفسم میرفت مامی ) الانم تو بغل بابایی حمید یکم آرومی و خوابیدی ( البته بازم از درد تو خواب ناله میکنی )       ...
30 تير 1392

مامان ورزشکار

سلام مامانی فدات بشه پسر خوشگلم گل مامان دیشب هم با خانواده بابایی رفتیم شام بیرون و بعدشم ما خودمون رفتیم پارک که من پیاده روی و ورزش کنم .... آخه خیلی توپولی شدم مامی .... میخوام دوباره مثل قبلا مامان خوش اندام و شیک پوشی بشم که شما کیف کنی . ایشاله زودی لاغر بشم که برام شده یه آرزو .         اینم عکسهای دیشبمون دنی و مامی ورزشکار اینم عمو حامد شیطونت که یهو پرید وسط عکسمون دنی & بابی بابی نکن جون داداش خوابم میاد خسته ام بابا جون  آخه مامان جونم الان از حموم منو آورده بیرون اینم یه عکس قبل حموم با دایی محمد جونم ( بیچاره دایی تا از راه رسید مامان خانم منو انداخت بغل...
30 تير 1392

بدون شرح

سلام مامانی جون . دیشب افطاری خانواده بابا حمیدو دعوت کرده بودیم و کلی چیزای خوشمزه درست کردم.... یکی از اون چیزای خوشمزه شعله زرد بود که درست کردم و با اسم خوشگل شما گل پسرم تزئین کردم . عکسشو میزارم که برات یادگار بمونه . همه میگفتن خیلی خوشمزه شده ..... خدایی حلوا و شعله زردو خیلی خوب درست میکنم . دوستان اگر کسی دوست داشت بگه بهش یاد بدم .   اینم عکسش دنی در پارک گفتگو دنی دیشب روی تخت( وای مامان ماشاله خیلی خوش خنده شدی .... هر کیو میبینی یه خنده خوشگل بهش تحویل میدی قند عسلم )   ...
29 تير 1392

دانیال و بابک

اینم عکسهای روز تولد مامان 3/1 از دانیال و پسر عمه دوست داشتنیش بابک عزیز برای هردوتون تنی سالم و عمری طولانی باعزت و شرف آبرو آرزو میکنم . خدا حفظتون کنه   دنی . بابی . . قربون هر دوتاتون بشم که اینقدر جیگرید . بابک 4 ماه از دانیال بزرگتره   اینم چند روز بعد از تولد من خونه مامان طاهره ...
26 تير 1392

عکسهای جدید دنی تا 75 روزگی

مامانی دورت بگرده که اینقدر بزرگ و آقا شدی . کلی از دیدنت لذت میبرم گل نازم .   تو این عکس خیره شدی به لامپ لوستر ( نمیدونم چرا اینقدر این کار برات لذت بخشه ) من صاف میخوابونمت 5 دقیقه بعد میام میبینم خودتو کج کردی قربون اون شکل ماهت برم اینم عکسای امروز تو ماشین . عاشق این نگاه شیطونتم ماشاله بزرگ شدی مامان مردی شدی برای خودت اینجا  هم بابا حمید داره آروغتو میگیره قربون تیپت برم گل خوشگلم .   دوست دارم پسرم خوشگلم ...
26 تير 1392

عکسهای قدیمی تر از دنی

مامان چقدر کوچولو بودی . خدارو شکر میکنم که خیلی زود تپلو شدی این عکس دقیقا برای 1 ماهگی شماست   این عکس مربوط به 50 روزگیته مامی جونم این عکس در 70 روزگی شماست آقا پسر گلم ( ماشاله پسرم ) ...
26 تير 1392

اولین پارک رفتن دنی

سلام مامانی . الهی قربونت برم که اینقدر آقا شدی . گل نازم دیشب برای اولین بار بردیمت پارک چقدر با تو بهمون خوش گذشت . ما قبلا اصلا اهل رفتن به پارک نبودیم یعنی منو بابایی علاقه زیادی به پآساژگردی داریم ولی خوب دیشب با شما پارک رو هم امتحان کردیم و دیدیم چقدرم خوش میگذره و تصمیم گرفتیم خیلی بیشتر از این کارا انجام بدیم دیشب به همراه ما خانواده آزاده دختر عمه من هم بودن آزی جونم هم دو تا پسر دسته گل داره به اسم آرمین و رامین ....  و رفتیم باغ بالا سمت ده ونک ( واقعا زیبا بود ) و حتما از این به بعد بیشتر میبریمت ... آقا مهدی شوهر خاله آزاده  هم برامون کتلت درست کرده بودن و ساندویجش کرده آوردن برامون و جات خالی خوردیم ( خیلی خوشمزه...
26 تير 1392

دنی 3ماهگی

سلام مامان جون . سلام گل خوشگلم .سلام عزیزتر از جونم . پسر نازم به امید خدا 3 ماهگیتم تموم شد و وارد ماه چهارم زندگیت شدی . الهی که 120 ساله بشی و عمری باعزت... مال و مکنت.... شرف و آبرو داشته باشی ماشاله مامانی حسابی برای خودت مرد شدی .... آقا بودی آقاتر شدی  خنده هات بیشتر شده .... دل دردات یکم کمتر شده .... آروم تر شدی .... به همه چیز بیشتر توجه میکنی .... منو بابایی حمیدو خوب میشناسی . خداروشکر ختنه هم کردیو راحت شدی . هرچند که خیلی اذیت شدی دردت به جونم بی صبرانه منتظرم تا خنده های با صداتو ببینم . نشستنتو ببینم .... غلت زدنتو ببینم .... چهاردستو پا رفتنتو ببینم .... دندون در آوردنتو ببینم ... ...
25 تير 1392